من یادمه پارسال اون روزی رو که رفتم پارک پرواز و پریدم. یادمه همون موقع که چایی دستم بود و از پلههای سیمانی پایین میومدم، چیزی ازش خوندم که دل ریشمو تنگتر کرد براش. پس حالا حق میدم به خودم که باورم نشه هنوز، که اون لحظههایی که اول پاییز و آخر پاییز باهاش تو همون پارک گذروندم واقعی بودن؛ که این سه ماهی که تونستم کنارش زندگی کنم واقعی بودن.میدونید، من هنوز بعضی وقتا فکر میکنم که دارم خواب میبینم، یه خواب شیرین که دلم نمیخواد ازش بیدار شم. شرحی مختصر بر احوالات گذرا...
ادامه مطلبما را در سایت شرحی مختصر بر احوالات گذرا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : thatslife بازدید : 57 تاريخ : دوشنبه 12 دی 1401 ساعت: 11:48